خوب سلام!

یه جورایی فقط اومدم خداحافظی کنم.برای مدتی می رم سفر...

تصمیم نداشتم بنویسم . اما خوب دیدم زشت بدون خداحافظی برم.خیلی دلم

می خواد  بیشتر بنویسم اما ...

برام دعا کنید نمی دونم اونجا هنوز کسی منتظرم هست یا نه .

 خودم برای همه چیز آماده کردم.به هر حال باید رفت ...

تا بعد....

راستی دیشب یه شعر با نمک خوندم به پیشنهاد یه دوست قدیمی. برای خداحافظی بد نیست

 

 

گنجشک ها با تو دوستند

گربه ها از صدای پایت فرار نمی کنند

سوسک ها

-اگر تو بخواهی -

کنار دمپایی ها دراز می کشند

....

 

جانور درونم آرام شده است

تو با کدام زبان حرف می زنی؟!

 

 

پشت یکی از همین صدا ها

نگاهی آواز می خواند

پشت همه ابر های دنیا

خورشید منتظر است

و در همه روز های آفتابی دنیا

 یکی غایب

و به غایت تنها تر می شوم

وقتی

صدای آوازت

از اساطیری ترین قصه ها

مجنونم را

آواره ی لیلی می کند.

 

                                           

                               " کاش اجازه داشتم بنویسم از کی"

                                سفرت به خیر...

گنگي بيش از حد اين شعر من رو به وجد  مي آره

 

طعم گس كلماتش رو دوست دارم

 

...

 

 

 

زن  . تاريكي . كلمات

 

 

1-    كلمات

(در آغاز كلمه بود)

 

 

جمع مي كنم

 مثل گلوله ي كاموا

و پرت مي كنم به صورت تاريكي

 

حق با شماست

اعتماد نبايد كرد

 

هميشه در اين كلمات چيزي هست

كه ما را به اشتباه مي اندازد

هميشه در ما چيزي هست

كه اشتباه ان را مي سازد

 

 

 

 

2-گلوله ي كاموا

(داستان علمي تخيلي)

 

 

 

مرد به گلدانش آب مي دهد

آنقدر كه گل ها ي صورتي

بزرگ و بزرگ تر مي شوند

گلدان منفجر مي شود

و مرد را

با همان مهتابي و پلكان چوبي و دمپايي هاي پلاستيكي

پرت مي كند به آن سر دنيا

 

مرد مثل يك گلوله ي كاموا

پيش پاي زن مي افتد

 

 

 

3-جدولوكاموا

(فيلم نامه)

 

 

سكانس اول. رنگي:

 

 

مرد دستهاي زن را

در دست مي گيرد

نوازش شان مي كند

 

 

سكانس دوم. سياه سفيد:

 

 

زن را به خدمت عيسي مسيح مي آورند

 

 

سكانس سوم.رنگي:

 

زن مرد را در آغوش مي كشد

 

 

 

سكانس چهارم.سياه سفيد:

 

 

مسيح دنبال چوبي مي گردد

تا روي زمين خط بكشد

 

 

سكانس پنجم. رنگي:

 

 

مرد جدول حل مي كند

زن کاموا مي بافد

 

 

سكانس ششم.سياه سفيد:

 

مسيح هنوز دنبال چوب مي گردد

 

 

 

سكانس هفتم .رنگي:

 

 

مرد گلوله ي كاموا را

از دست زن مي گيرد

و پرت مي كند به صورت تاريكي

 

 

سكانس هشتم.رنگي:

 

زن در تاريكي به دنبال گلوله ي كاموايش مي گردد

 

 

 

4_ تاريكي

 

 

هميشه كسي در تاريكي هست كه ما را به وحشت مي اندازد

هميشه كسي در تاريكي هست كه خودش هم از وحشت مي لرزد

هميشه كسي در تاريكي هست كه گلوله ها ي ما با صورتش برخورد مي كند

هميشه كسي در تاريكي هست كه گلوله هايش را به سمت ما شليك مي كند

شليك كننده وقتي شليك مي كند شادمان است

شليك كننده وقتي شليك مي كند غمگين است

 

 

 

5_ سرد خانه

(نمايش در يك پرده)

 

مرد روي تخت. در حال احتضار

زن بالاي سر او ايستاده است

 

مرد:چطور است به بچه ها زنگي بزني

آنها بايد خودشان را به موقع برسانند

پيش از آنكه در سرد خانه حوصله ام سر برود

مي خواهم به گرماي زمين بر گردم

و مثل قطره ي آبي

در شكمش بخار شوم

 

 

زن:هواي بيرون سرد است

آب دادن به گلدان ها

بماند براي بعد...

 

 

                                             حافظ موسوی