این روز ها بی چرا زندگان نیستیم
این روز ها رو دوست دارم به خاطر این حس اعتراض که انگار شده بخشی از وجودمون، هر قدمی که بر می داریم، هر کتابی که می خونیم, هر فیلمی که می بینیم, انگار نشانی از اعتراض ما داره...این روزها رو دوست دارم چون هر روز صبح که چشم باز می کنیم نمی دونیم شب با چه حال و هوایی به خواب می ریم...این روز ها هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و این حسی که همیشه دوستش داشتم
این روزها ارزشمندند و به یاد موندنی به خاطر نداها و سهراب هایی که که رفتند و انگار هنوز زنده اند ، کنارمونند، بهمون لبخند می زنن وقتی نامشون رو فریاد می کنیم و اشک هامون رو پنهان...

به خاطر اون عده ای که هنوز نفس می کشند و انگار مردند در میلیون ها ذهن سبز... مثل افشین قطبی اون لحظه که دوربین روی چهره اش زوم میکنه و اون از شرم سرش رو میندازه پایین چون می دونه که بعد از پخش این تصاویر خیلی از طرفدارانش دیگه روز های پر افتخارش رو به یاد نمی یارن...
به خاطر انسان هایی که بزرگ بودند و بزرگ تر شدن، جاودانه بودند و جاودانه تر شدن...به خاطر استاد شجریان و خشم به یاد ماندنی اش، که حالا یه اسطوره است و به یاد ماندنی تر از صداش...
این روز ها رو دوست دارم به خاطر شناختن ها، فهمیدن ها، خواندن ها، اشتباه ها، تجربه ها،، زمین خوردن ها و دوباره ایستادن ها، و امید بستن ها و امید بستن ها که می دونیم نا امیدی در سبزی جنبش ما رنگ می بازه... به خاطر خیابون ها که بوی گاز و خون می ده، به خاطر ماشین های بی پلاک...
...

به خاطر فاطمه شمس و قلم استوارش, به خاطر آوازه خوان اوین اش...به خاطر خانم محتشمی پور آن روز که فریاد زد من همسر مصطفی تاج زاده و مادر همه ی فرزندان در بندم...روزی که گفت اگر نامه هایم به مصطفی اشک کسی را در آورده باشد دیگر نمی نویسم...
...

به خاطر عکس مهندس که هر روز نگاهم میکنه و میگه:
امید به صرف گفتن و شنیدن شکل نمی گیرد و تنها زمانی در ما تحکیم می شود که دستهایمان در جهت آرزوهایی که داشتیم در کار باشد...