هدی می گه چرا این جا رو آپ نمی کنی.
خوب باید بنویسم هر چند این روز ها اون دسته گل معروف بد جوری میون حنجره ام سبز شده.
به هدی گفتم انگار چیزی رو گم کردم گفتم دلم می خواد وجودم رو بدم به کسی تا برام تشریحش کنه و بگه اون تکه ی گم شده چیه و کجاست.
من گاهی فکر می کنم کاش می شد کمتر فکر کرد .
زندگی باید ساده تر از این می بود و تو کمی مهربان تر! چیزی از وجود من گم شده و باید کسی باشه غیر از تو!
بیهوده تلاش نکن .من مدت هاست که پشت به ماه ایستادم ! و اینجا تمام آینه ها شکسته است.
مدت هاست...
خوب هدی نوشتم هر چی اومد...
می خواستم بفهمی اگر این جا آپ نشه خیلی بهتر از اینه که با این کلمه های در به در پر شه!
نمی دونم شاید همه چیز یه خونه تکونی بزرگ بخواد حتی این وبلاگ که ...
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۸۵ ساعت توسط مینا
|