من امپراطور یک اتاق ۴*۳

از جنگ های داخلی    به خیابان متواری شدم

و چاقوی پسر همسایه در کتفم

تنها غنیمتی است که به دست آورده ام

این سر چه سودایی می تواند داشته باشد؟

وقتی که شب را در اضلاع گریبان صبح می کند

امپراطوری من در خطوط پیراهنم گم شده است

  امروز نیمکتها را به پارک برده ام

فتحی بزرگ بود      نوشیدن یک لیوان چای

فتح الفتوح بود        خندیدن در چار ضلعی صورت

   در سری که متهم به دایره است

ای خدایان دور و نزدیک!

مشعل انگشت هایم را بیفروزید

ملت من        یک رادیو ی شکسته

چند لیوان      و تعداد دیگری خرت و پرتند

رادیو          -شخصیکه چندین زبان خارجی می داند-

به من         که امپراطوری شرق و غرب این ۴*۳ ام

            دروغ های گنده تحویل می دهد

می دانم دستم به خون رادیو آغشته خواهد شد

تا درس عبرتی باشد          اما برای کی؟

برای لیوان ها که منتظرند          چیزی بریزی توی حلقومشان

یا برای کفش ها       که جز دز به دزی نمی دانند؟

من امپراطوری این۴*۳

از قلاب پنکه       تا سقف این گنبد فلفل نمکی...

برای من که قرار است مرده باشم      چه فرقی دارد

کف بزنید

 

            "پرویز گراوند"

 

 

پ.ن:بیا باور کنیم که هستی از روزنه ها ی دود می گذره .بیا باور کنیم ساده دل خوش باور من...