از بركت وجود تو بود رفيق ساده دل كه حالا اين همه بي خيالي رو جا مي دم توي وجودم و تو رو مثل سيگاري دود مي كنم و خداحافظ...
دل به هيچ دادم و فتحي بزرگ بود رسيدن به اين صفر دايره...
باور كن ! دل نگران چيزي نيستم .تفي مي اندازم به صورت هر چه كه رفت و ديگر هيچ.... با من بخنديد .به بيشرمي هر چه كه رفت....
اين خلا رو دوست دارم.پاهام روي زمين نيست.به در و ديوار مي خورم . اين مستي شيرين تمام بي خيالي هاي دنيا رو در من مي ريزه. من تمام رفته ها رو از وجودم بيرون ريختم به سادگي پرتاب اين كيسه زباله ي متعفن.
كينه اي نيست و شكايتي . بي ارزش تر از اوني هستي كه بتوني تصور كني رفيق ساده دل بزدل من... گاه اگر مجالي بود برایت دعا مي كنم ...
و حالا منم و اين روز ها.به وقاحت واژه ي اميد مي خندم و دل مي سپارم به اين هيچ مقدس...و هستي را از روزنه هاي دود مي پايم.
مي خواهم لحظه را خوش باشم چرا که فردا يعني دروغ. دروغي كه هر شب به آن دل مي بنديم تا زشتي امروز را گم كنيم.فردا را كسي دل مي بندد كه در حال هيچ ندارد.
و من به وقاحت واژه ي اميد مي خندم...