ـ باید گقت.. باید بگویم ...

ـ هیچ ...

ـ من ...

ـ  سکوت ...

ـ نگاه کن اینجا سکوت در تابوت چوبی اش دفن می شود

و من

دختر در به در این همه راه نرفته

این همه بیراهه ی ندیده ...

مرثیه خوان چه می شوم؟

و سکوت؟؟

ـ  کجا ؟؟

ـ نمی دانم ...

شاید

به سیاهی دامن شب

که از سپیدی این لباس

دوست تر می دارمش

...

حوض دلم هی پر تر

و دهانم ...

...

امشب

دختری با لبان خار دارش 

 تنی سوخته

و موهای کوتاهش که در غزل غزل هیچ کدامتان پریشان نمی شود

...

کجایی ای بیابانی تر از من؟؟

من ...

فریادی ...

 بغضی که از شکستنش بیزارم...

 

ـ هیس !! آرام تر... !! همه خوابند!!