...Stories Of The Streets
- جامعه ی سرد و تاریک Leonard Cohen در Stories Of The Streets بی نهایت تلخ و ملموس!!
|
The stories of the street are mine |
داستان خیابان ها از آن من است |
|
The Spanish voices laugh |
صدای خنده اسپانیایی ها می آید |
|
The cadillacs go creeping down |
کادیلاک ها روی زمین |
|
Through the night and the poison gas |
میان شب و گاز سمی می خزند |
|
I lean from my window sill |
و من از لبه ی پنجره ی |
|
In this old hotel I chose |
این هتل قدیمی خم شده ام |
|
Yes, one hand on my suicide |
آری،یک دستم به سوی خود کشی می رود |
|
And one hand on the rose |
و دست دیگرم به سوی گل سرخ |
|
I know you've heard it's over now |
می دانم که شنیده اید همه چیز تمام شده |
|
And war must surely come, |
و جنگ خواهد آمد |
|
The cities they are broke in half |
شهر ها نیمه ویرانند و |
|
And the middle men are gone. |
مردان همه گریخته اند |
|
But let me ask you one more time |
ولی بگذارید بار دیگر از شما سوالی بپرسم |
|
O children of the dust |
ای فرزندان غبار |
|
All these hunters who are shrieking now |
آیا تمام این شکارچیان که فریاد میکشند |
|
Do they speak for us? |
به سعادت ما می اندیشند؟ |
|
And where do all these highways go |
این بزرگراه ها به کدام سمت میروند؟ |
|
Now that we are free? |
آیا آنجا آزاد و رها هستیم؟ |
|
Why are the armies marching still |
برای چه ارتش ها سرود می خوانند |
|
That were coming home to me? |
آیا به خانه به دنبال من می آیند؟ |
|
O lady with your legs so fine |
اوه.خانوم با ساقهای بسیار ظریف |
|
O stranger at your wheel |
اوه!غریبه ای همراه شماست |
|
You are locked into your suffering |
شما در رنج خود زندانی شده اید |
|
And your pleasures are the seal |
و شادی، کلید آن است |
|
The age of lust is giving birth |
زمان شهوترانی آغاز شد |
|
And both the parents ask the nurse |
و پدر و مادر از دو طرف شیشه |
|
On both sides of the glass |
از پرستار سوال میکنند |
|
Now the infant with his cord |
و نوزاد با بند نافش |
|
Is hauled in like a kite |
همچون کایتی در آسمان معلق است |
|
And one eye filled with blueprints |
یک چشم پر از سرمشق |
|
One eye filled with night |
و یک چشم پر از شب |

-
بعد از مرگ آلبر کامو از آخرین رمان او" آدم اول" یا "انسان نخستین" تنها دست نوشته ای ماند که کامو مجال باز خوانی و ویرایش اون رو پیدا نکرد...ای کاش اون دست نوشته ها رو هیچ وقت ار تو کیف آلبر کامو پیدا نمی کردن...ای کاش آدم اول هیچ وقت چاپ نمی شد... واژه ها و جملات بسیاری که به دلیل نا خوانا بودن دست خط کامو با جای خالی نشان داده شده و تذکرات فراوان در حاشیه ی متن تمرکز رو از خواننده می گیره و تناقض ها ی برخی حوادث زیبایی اثر رو کم رنگ می کنه.
- دست هفته نامه ی اعتماد درد نکته . هر چی از خوندن مقاله های امید نیک فرجام "سلینجر در 1965 مرد زنده ها را دریابید" و سجاد صاحبان زند "او به جاودانگی می اندیشد" لذت بردم عوضش از نوشته ی ضعیف و باری به هر جهت "زندگی سلینجر از نگاه زن های تاثیر گذار زندگی او " حرص خوردم.
- چقدر زمزمه اش آرومم میکنه:
پای در زنجیر پرواز می کنم
با غم های درون اوج می گیرم
با شکست هایم به پیش می تازم
با اشک هایم سفر می کنم...