From morning to night I stayed out of sight
Didn’t recognize what Id become
No more than alive Id barely survive
In a word...overrun
...

I’m creeping back to life
My nervous system all away
I’m wearing the inside out

Wearing the inside out  از زیباترین آهنگ های پینک فلوید، برای من و شاید خیلی های دیگه حکایت روزگار واترزه...حکایت به درون خزیدن یک مرد، گم شدنش در زمان، در تاریکی، سکوت..آهنگ داستان راجر واترز ماست پیرمردی که امروز سیگار میون لب هاش  به دیوار بلند خستگی هاش تکیه می زنه و گیتارش رو به سینه اش فشار می ده و زیر چشمی به ما نگاهی می ندازه و زهر خندی میزنه..این که به یاد این آهنگ افتادم و دلم خواست که ازش بنویسم بی دلیل نیست:

چند روز پیش شب تا صبح نشستم و بوف کور رو خوندم...می شه همون تعریف های تکراری رو از بوف کور نوشت ،این که شاهکاره این که داستان مرگه یا می شه همون جملات معروف اول کتاب رو نقل کرد(در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد ...) . آره همه ی این ها هست اما من دلم می خواد بیشتر از همه از شباهت عجیبی که بین فضای بوف کور و  wearing the inside out پیدا کردم لذت ببرم..

Wearing the inside out از معرکه ترین اصطلاحات پینک فلویده...یه جور به درون خود خزیدن، گم شدن در زمان و مکان. و من معنای اونو توی "بوف کور" با گوشت و پوستم حس کردم...هدایت بوف کور چقدر حیرت آور راجر واترز wearing the inside out میشه وقتی که اونقدر از آدمای اطرافش فاصله می گیره و در سکوت خودش غرق می شه که کلمات رو فراموش می کنه و حتی صدای فکر کردن خودش رو هم نمیشنوه...و  این اصطلاح جادویی گمشده در زمان(Lost in time هم از اصطلاحات بینظیر پینک فلویده!) چه ملموس توی سطر سطر بوف کور تزریق شده !!!...

انگار سرنوشت تموم آدمایی که یه جورایی جلوتر از زمان خودشون زندگی میکنن مشترکه...

 

امروز نشستم کنسرت آرژانتین راجر واترز رو ببینم ( که ایمان زحمتش رو کشیده بود)...راستش نمی دونم چرا این حال شدم!! نمی دونم چرا مثل بچه ی آدم ننشستم کنسرت رو تا آخر ببینم و مثل خیلی ها از دیدن ستاره ی محبوبم روی صحنه لذت ببرم و به وجد بیام...شاید چون  از دیدن خستگی پیرمرد روی صحنه  بیزارم  و نمی خوام این آخرین خاطره هام ازش باشه ...وقتی که وارد صحنه می شه ،یه جورایی آروم، خسته ،کم رمق...نور صحنه چشم هاشو می زنه و همین جور که دست هاشو جلوی چشم هاش گرفته نیم نگاهی به جمعییت می ندازه و بی درنگ  شروع میکنه...و دست هاش که با هر ضربه روی سیم گیتار چه داستان هایی رو زنده می کنه!!...داستان چهار رفیق دبیرستان کمبریج، پلیتکنیک لندن و  Regent Street  ، روز های Arnold layn ،See Emily Play ...اولین آهنگ ها، country club و اولین طرفدارها... روزهای باشکوه چهار رفیق روی صحنه ی کلوپ های زیر زمینی لندن...